سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماه محبوب


ساعت 12:3 صبح سه شنبه 87/7/30

پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد......
باران گرفت!
مادرم گفت:چه بارانی می آید. پدرم گفت:بهار است !
وما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است !
پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود. او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانید.لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبمان را از زیر لباسمان دیدیم!
پیامبری از کنار خانه ی ما ردشد. آسمان حیاط ما پر از عادت و دود بود. پیامبر کنارشان زد.خورشید را نشانمان داد و تکه
ای از آن را توی دستهایمان گذاشت !
پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سر انگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار
آوازی را که در گلویشان جا مانده بود ؛ به ما بخشیدند !و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم!
پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. ما هزاران در ِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید. پیامبر کلیدی برایمان آورد. اما نام او
را که بردیم ؛ قفل ها بی رخصت کلید،باز شدند !
من به خدا گفتم : امروز پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد.امروز انگار اینجا بهشت است.خدا گفت: کاش می دانستی
هرروز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد و کاش می دانستی بهشت همان قــــــلـــــــب توست !
برگرفته از کتاب : پیامبری ازکنار خانه ی ما رد شد! نوشته ی عرفان نطر آهاری


¤ نویسنده: محبوب

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
5
:: کل بازدیدها ::
33250

:: درباره من ::

ماه محبوب

محبوب
ای کاش خدا سه چیز را نمی آفرید عشق غرور دروغ اگرچنین می شدازروی غروربخاطر عشق دروغ نمی گفتیم

:: لینک به وبلاگ ::

ماه محبوب

:: آرشیو ::

پیامبری از کنار خانه ی ما ردشد......
لیلی میدانست مجنون چشم براست......
زندگی نامه جمال زاده
نقد و بررسی جمال زاده
کنکاش در آثار جمالزاده

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::